- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز اشک نه، خون دل از چشم تو جاری شب و روز به تو حق میدهم اینگونه بباری شب و روز در نگاه پُـر از احساسِ تو مهمان شدهام گریه در گریه به همراه تو باران شدهام گفتم از آتش و؛ در بین گلو بغض شکست بنـد بـنـد دلـم از مـاتـم و انـدوه گـسـست زخم پهلوی تو داغی شد و بر سینه نشست باید آرام شـوم شکـر خـدا فـاطمه هست اشک مظلوم از این چشم روان است هنوز یاس از اشک شقایق نگران است هنوز بعد تو زخم زبان همدم و همراه من است شب سکوتیست که با چشم ترم همسخن است همۀ دردم از این مردم پیمانشکن است بیتو کارِ در و دیوارِ دلم سوختن است غـم دوری تو کـم نیست خـدایا چه کنم؟ گریهام دست خودم نیست خدایا چه کنم؟ کاش با ما نفـس شهـر چـنین سرد نبـود کوچه در کوچه پُر از مردم نامرد نبود که اگر فـصل بهـارِ من و تو زرد نبـود غـزل زنـدگـیام قـافــیــهاش درد نـبـود چـشمها را بگـشا رو به عـلی باز بخـند آسـمـانی شدهای، لحـظـۀ پـرواز بـخـنـد در سکوت شب و دور از همه چشمان جهان یک در سوخته شد باز و سپس گریهکنان مادری رفت به آنجا که از آن هیچ نشان مرد با بغض چنین گفت که در طول زمان پی این تـربت گـم گـشــته کـسی میآیـد «مژده، ای دل که مسیحا نفسی میآید»
: امتیاز
|
ذکر مصائب حمله به خانه امیرالمؤمنین و جسارت به حضرت زهرا سلاماللهعلیها
دیگـر نـبـود فـرصـتِ راز و نـیـاز هـم حـتـی شـکـسـتـه بـود دلِ جـانـمــاز هـم درهـم شـکـسـت پـنـجـرۀ نـیـمـهبـاز هم تـا از شـمـا اجـازه بـگـیـرم که بـاز هـم با شـعـر بـال و پـر بـزنم در هـوایـتـان مـادر اجـازه هـسـت بـمـیـرم بـرایـتان؟ تـا گـرگهـای بـرّهنـمـا مـحـتـرم شـدنـد مـردان مـرد در صف پـیکـار کـم شدند بر دوری از مسیـر عـلی هـمقـسم شدند چون بیاجـازه وارد صحـنِ حـرم شدند دیوار و در حجـاب شما شد که ناگهـان یک رشته کوه با عظمت را کشانکشان از کـوچـههای حـادثـه بردند و بیقرار میسوخت از هجوم خزان، قامت بهـار یک چشم سوی مسجد و یک چشم سوی یار در طاعت از نبی شده خاموش ذوالفقار داغت اگـر که بر دل مولا نمینـشـست شاید که ذوالفـقـار هم از پا نمینـشـست بعد از تو شـهـر آیـنـههـا رو سـیاه مـاند یک عمر گریههای علی ماند و چاه ماند از بس بساط بیکسیاش رو به راه ماند نهجالبلاغه مـانـد و دعـا مـاند و آه ماند دریـایِ درد در دلِ نـهـجالـبـلاغـه است داغِ تو شرح کـامـل نـهـجالـبلاغه است احساس میکـنم که دوباره محـرم است با سیلِ اشک، فـاصلهام با شما کم است حتی میان سفره به جای نمک، غم است آری عـزایِ مـادر گـلهـای عـالـم است حبلالمتین که رشتهای از چادر شماست فرهنگ نـانـوشـتهای از چـادر شماست این رد پـای کـوچِ پـرسـتـوست در بقیع شبگـریـههای لالۀ شببـوست در بقیع از هر چه بگذرم، سخنِ اوست در بقیع حالا چقدر حرف دو پـهـلوست در بقـیع پهلوی دردهای تو، دنیا چه کوچک است با آن همه شکوه، تماشا، چه کوچک است
: امتیاز
|
ذکر مصائب حمله به خانه امیرالمؤمنین و جسارت به حضرت زهرا سلاماللهعلیها
مـدیـنـه مـرکـز پـیـکـار نـابـرابر بود عـلی نـشانه، ولی جنگ با پیمبر بود به حفظ جان علی، فاطمه سپر گردید قـد خـمـیـدۀ او ذوالـفـقـارِ حـیـدر بـود نگـاه زینب کـبـری به غـربـت مـادر نگاه فاطمه بر اشکِ چشمِ دخـتر بود رُخی که رنگ جسارت گرفت قرآن بود تنی که روی زمین اوفتاد، کـوثر بود چهار کودک معـصوم با تـنی لـرزان دعایشان به پدر، چشمشان به مادر بود چهل نفر به سر بضعۀ پیـمبر ریخت شرورتر ز همه «قـنفـذِ» ستمگـر بود برای هـمسر مولا نه خانه، نه کوچه «مدینه» و «اُحد» و قبر «حمزه» سنگر بود خدا گواست که یک ضربه بر تنش نزدند به قصد کشتن او، ضربهها مکرّر بود به فتح خیبر و بازوی شیر حق سوگند که قتل فـاطمه، کاری ز قوم کافر بود برای فاطمه میسوخت از ازل «میثم» که بیت بیت کـتـابـش شـرار آذر بود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب با مادرش حضرت زهرا سلاماللهعلیهما
لحظهلحظه زچه مادر نَفَسَت میگيرد؟! نَفَـس من! زچه آخر نَفَـسَت میگيرد؟! درد پهلو چه كند با تو كه شب تا به سحر از همين درد به بستر نفست میگيرد؟! از فشار در و ديوار چه ديدی كه هنوز دائم از ضربت آن در، نفست میگيرد؟! به همان ناله كه در پشت درِ خانه زدی از غـم غـنچـۀ پـرپـر نـفـست میگـيرد چه نفسگـیر شود حال و هـوای نفست وقتی از غُـربت حـيدر نفست میگيرد دست بر كار مزن! من كه نمُردم مادر با چنين حال، تو يكسر نفست میگيرد از غم اين كه نمانی، جگرم خون شده است از چه اين سان برِ دختر نفست میگيرد تا نفس هست «وفایی» تو بگو يازهرا نرسد سـود چـو ديگـر نفـست میگيرد
: امتیاز
|
ذکر مصائب حمله به خانه امیرالمؤمنین و جسارت به حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بر در کـشـیده شعـلههای اخـتلافـش را هـیزم به هیـزم جمع کرده ائتلافـش را مردی سکوت خلوت قـدیسهها را بُـرد با مشت میکوبد به در، حرف خلافش را حـتی در و دیـوار با فـریاد میگـریـنـد مرثیهخوان وقتی بخواند اعترافش را* این خانۀ زهراست، اینجا مهبط وحی است عرشی که کعبه فرض میداند طوافش را خاکی شده آن چادری که شب به شب مریم پیـش ملائک شرح میداده عـفافش را عرش خدا در روضه میلرزد که نامردی محکم به دست فاطمه میزد غلافش را دستی شکسته که کریمان نقل میکردند بـخـشـیـدن پـیــراهـن شـام زفـافـش را اشک علی باخون دل آمیخت در کوچه کوثر گرفت از گونهاش اشک مضافش را
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
باز هم دل، بیقـرار روضهٔ مادر شده باز حرف آتش و مادر به پشت در شده باز هم آتش به جان ما رسیـده از دری کز غم سوزاندنش چشم دو عالم، تر شده حرف، حرف بغض و کینه از علی بوده فقط آتشی کز کینه، پنهان زیر خاکستر شده فاطمیه شد، مرور خاطرات درد و داغ علت کون و مکان، تنها و بییاور شده فاطمیه شد که دل بر منبر اندوه و اشک روضهخوانِ رنجهای دخت پیغمبر شده مهدیِ صاحب زمان دارد به لب شور و فغان آسمان ازاین مصیبت خاکِ غم بر سر شده بین آتش سوخت زهرا، تا علی مانَد فقط سـورۀ کـوثـر فـدایِ سـاقیِ کـوثـر شده ای علی! مظلوم عالَم! جان فدای غربتت بعد زهرا خود بگو از غنچۀ پرپر شده غیر تو مظلوم و غیر فـاطمه مظلومتر نیست در عالَم، غمت از هر غم افزونتر شده کی به پایان میرسد شبهای بیمهتاب تو وعـدۀ دیـدارتـان در عـالـم دیگـر شـده دوستت دارم اگرچه روسیـاهم روسیاه لطفت امّیدِ منِ شرمنده در محـشر شده
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
رسید صاعقه و شیـشۀ گـلاب شکست شب از در آمد و پهلوی آفتاب شکست چه شعله بود که از شش جهت به باغ افتاد چه زمهریر، که در چشم غنچه خواب شکست ورق ورق نفس آیههای قـرآن سوخت حریم امن دعـاهای مستجـاب شکـست چقـدر غـمـزده پـرسید: بهـتری مادر؟ چقدر قلبِ حَسَن بعد این جواب شکست بـرای اینکه سـر غـم به چـاه بـگـذارد شکست، قامت نخل ابوتـراب شکـست
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
غمت ز خاطر هفت آسمان نخواهد رفت شکـوه داغ تو از یادمان نخواهد رفت تو مـادر مـلکـوتی، دعـای هـیچ کسی بـدون اذن شـما، آسـمان نخـواهد رفت رسوم شهر مدینه همیشه بر عکس است کسی به مجلس ختم جوان نخواهد رفت کسی تـسلی خـاطـر نـشد بـرای عـلـی به این دلیل غمت از میان نخواهد رفت بیا مسافر تنها! که غـم فقط غم توست غمی که از دل صاحب زمان نخواهد رفت به سـمتت آمده از دور شاعـری تـنهـا که دست خالی از این آستان نخواهد رفت
: امتیاز
|
مناجات ایام فاطمیه با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
عصر هر جمعۀ دلگیر، تو را میخواند دم به دم کـوچۀ تقـدیـر تو را میخواند مـادری چشم به راه است بیایی از راه کـنج خـانه پـدری پـیـر تو را میخواند نـدبـهها اشک شد و از تو نیامد خبری قـطـرۀ اشکِ سـرازیـر تو را میخواند عـالـمی منتـظـر جـلـوۀ مـولایی توست هر نفس قبضۀ شمشیر تو را میخواند ننگ بر ما چو ببندیم به غیر از تو امید صبح و شب عرصۀ تدبیر تو را میخواند یـازده قـرن گـذشت از غـم تـنهـایی تو دل وامـانـدۀ مـا دیـر تـو را مـیخـوانـد مـادری پشتِ در خانه صدایت میکرد مادری خسته، زمینگیر، تو را میخواند دارد از حـنجـرهای خشک صدا میآید دختری در غل و زنجیر تو را میخواند از همان ساعت سه، ساعت سر، ساعت حزن عصر هر جمعۀ دلگیر تو را میخواند
: امتیاز
|
مناجات ایام فاطمیه با صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه
هر وقـت دل بـهـانـۀ یـاد تو را گرفت شادی از آن بلند شد و غصه جا گرفت ابـریسـت آسـمــان دل بــیــقـرار تــو بیخـود نبود اگر که دوباره هوا گرفت گـفـتـم شبی شـبـیـه تو گـریه کـنم ولی چشمم ز اشک، خشک شد آقا صدا گرفت تو سوختی که سینهام آتش گرفت و سوخت تو روضهخوان شدی اگر این روضه پا گرفت امـروز هـم بــیـا و بـگـو وای مــادرم آخر مـریـض خـانۀ مـولا شـفـا گرفت راحت شـدنـد اهل مـدیـنـه ز رفـتـنـش این خانۀ علیست که دیگر عزا گرفت در آخـریـن وصـیـت زهـرا دل عـلـی از روضۀ حـسین و غـم کـربلا گرفت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آن زهرهای که حیدر شد مَحرم ظهورش گرم است قلب عالم از گرمی تنورش عـالـم که قـدر او را هرگز نمیشناسد با دستهای زهرا تقـدیر شد امـورش تسنیم نام زهرا، سرچشمه غدیر است کـوثـر اقـامه بـسـته بر دیـده نـمورش در خانهای که خورشید اندر شمارِ ذره است آتش کشیده دشمن بر "بسم رب نور"ش او طاهره است نامش؛ والاست احترامش سـیـلی زدنـد روی پـوشـیۀ طـهـورش دق کرد گوشواره، با داغ روی کـوثر جان داد روز محشر، با قصه عبورش ذکر قنوتِ دستش با ضربهای شکسته بسته است دستهای اذکار "یا غیور"ش عرش است بارگاهش؛ او بار شیشه دارد در هجمۀ حوادث زخـمی شده بلورش افـتاد سدره از پـا؛ آتش گرفت طـوبی یعنی خدای موسی میسوخت بین طورش
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
قاری حسین و گریهکنِ فاطمه؛ خداست در خانهٔ علی چه عزاخانهای به پاست جانم فـدایِ مجـلـسِ خـتـمی غـریب که مهمان ندارد و پُر از اندوهِ بیصداست حتی "در"ی که سوخته، مرثیه خوان شده با اشک، همنشین شده و صاحبِ عزاست شاید حسن به زینبِ آشـفـته حال گفت: گریه نکن! که رفتنِ مادر خودش شفاست در شهر؛ یک نفر به علی تسلیت نگفت این رسـم نـاسـپـاسیِ دنیـایِ بیوفاست زهـرا کجاست؟! تا که ببـیـند هنوز هم ردّ طناب، دورِ دو دستانِ مرتـضاست حرفش نداشت هیچ خریدار بعد از این سنگِ صبورِ روز و شبِ مرتضی کجاست؟! مادر کجاست؟ تا بشود حالِ خانه؛ خوب مادر که نیست، خانه نفس گیر و بیصفاست عـالـم عـزا گـرفـتـه بـرایش ولی بـدان صـدّیـقـة الشـهـیـده؛ عـزادارِ نیـنواست قـلبـش هـنـوز میشـود آرام با حـسـین آرامـگـاهِ مــادرِ سـادات؛ کــربـلاسـت هر روزِ هـفـته؛ بر لبِ گـودالِ قـتلگـاه گریانِ پیکریست که مابینِ بوریاست!
: امتیاز
|
ذکر مصائب حمله به خانه امیرالمؤمنین و جسارت به حضرت زهرا سلاماللهعلیها
بوی خوش میآید اینجا؛ عود و عنبر سوخته؟ یا که بـیتالله را کـاشانه و در سوخـته؟ از چه خون مىگريد اين ديوار و در؟ يارب مگر گـلـشن آل خـلـيل اينجا در آذر سـوخته؟ خانۀ زهراست اينجا، قتلگاه محسن است آشـيان قـهـرمان بـدر و خـيـبـر، سوخته خانۀ وحی از ملک یکباره شد در ازدحام اندر این غوغا مگر جبریل را پر سوخته؟ بر حریم عقـل کل، دیـوانهای زد آتـشی کز غمش هر عاقلی را جان و پیکر، سوخته خـيمهگـاه كـربلا را آتـش از اينجا زدند شد ز داغ محسن آخر كام اصغر، سوخته گر نمىكرد اشک چشمانت «حسان» امدادِ من مىشد از آه من اين اوراق دفتر، سوخته
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
دل غریب من از گردش زمانه گرفت به یاد غربت زهـرا شبی بهانه گرفت شبـانه بغـض گـلـوگـیر من کـنار بقـیع شکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت ز پـشت پـنجـرهها دیـدگـان پُـر اشکـم سراغ مدفـن پـنهـان و بینشانه گرفت نـشان شعـله و درد و نـوای زهـرا را توان هنوز ز دیوار و بام خانه گرفت مصیبتیست علی را که پیش چشمانش عـدو امـید دلـش را به تـازیـانه گرفت چه گفت فاطمه؟ کآنگونه با تأثر و غم عـلی مراسـم تـدفـین او شـبـانه گرفت فـراق فـاطـمـه را بـوتـراب باور کرد شبی که چوبۀ تابوت را به شانه گرفت
: امتیاز
|
زبانحال امیرالمؤمنین علیهالسلام در شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شبی که آینهام را به دستِ خاک سپردم هزار بار شکـسـتم، هزار مرتـبه مُردم دو دست از سر حسرت به هم زدم که چگونه به دست خود گل خود را چنین به خاک سپردم؟ شد اشک غربت و گل کرد روی خاک مزارش هر آنچه داغ که دیدم، هر آنچه غصه که خوردم شب آمـدم که بگـریـم تـمام درد دلـم را سحر به غربت خانه، جز اشک و آه نبردم بدون فاطمه سخت است زندگی، که پس از او برای آمدنِ روزِ مرگ، لحـظه شمـردم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت روشـنتـرین سـتارهٔ صبح وجـود رفت آن شب صدای گـریهٔ بـاران بـلـنـد بود بر شانههای زخمی دریا، چو رود رفت روشنتر از زلالی نور آمد و چه حیف با چـند یـادگـاری سـرخ و کـبـود رفت بال و پری برای پـرسـتـو نـمـانده بود! آخر چگونه نیمهٔ شب پر گشود، رفت؟ رحـمی به قـبـر خـاکی او هم نمیکـنـند این شد که مخـفـیانه و بی یـادبود رفت مولا خوشی ندیده پس از او از این جهان میگفت بعد فـاطمهام هر چه بود رفت هر شب کـنار تربت او ياس کوچکـش دم میگرفت: مادر خوبم چه زود رفت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها قبل از شهادت
جايی برای كـوثـر و زمزم درست كن اَسما! برای فـاطـمـه مرهـم درست كن تا داغ اين شـقـايـق زخـمی نـهـان شود تـابـوتی از لطـافـت شـبـنـم درسـت كن مثـل شـروع زنـدگـی مـرتـضـی و من بیزرق و برق، ساده و محكم درست كن از جنس هيزمی كه در خانه سوخت، نه از چند چوب و تختۀ مَحْرَم درست كن طوری كه هيچ خون نچكد از كنارهاش مثـل هـلال لالـه كـمی خـم درسـت كن
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زهرا سلاماللهعلیها
ياری ز که جويد؟ دلِ من، يار ندارد يک مَحـرم و يک رازنگهدار ندارد! با ديـدن سوزِ دلِ من در چـمن و باغ بـا داغ دل لالـه، کـسـی کــار نــدارد بايد سـر و کارش طرف چـاه بيـفـتـد يوسف که در اين شهر، خريدار ندارد از گـريۀ پـنهـان عـلـی در دل شبها پـيـداست که دل دارد و، دلـدار ندارد در گـلشن آتشزدۀ عـصـمت و ايـثار پـرپـرشـدن غـنـچـه که انـکـار ندارد با فضه بگـوئيد بيايد، که در اين باغ نـيـلـوفـر بـيـمــار، پـرسـتــار نــدارد بر حـاشـيـۀ برگ شـقـايـق بنـويـسيد: گـل، تـاب فـشـار در و ديـوار نـدارد
: امتیاز
|
زبانحال فرزندان با حضرت زهرا سلاماللهعلیها
شهر یثرب شده چون غربت زندان مادر شهر دلتنگی و تنهایی و هجران، مادر همه از دین علی، یکسره مـرتد شدهاند شهر، خـالی شده از قـصۀ ایـمان مادر فـتـنـۀ قـوم یـهـود و تـب اغـوای هـمـه آه آه از قـسـم مـحـکـم شـیـطـان، مـادر همۀ شـهـر یـتـیـماند و فـقـیرند و اسیـر باز هم لطف کن ای سورۀ انسان، مادر بی نـبی، امت اسـلام یـتـیـم وحی است هم فقیر است و اسیر است و پریشان، مادر پتک سنگین شده این گریۀ تو بر سر شهر چه خبرهاست در این گریۀ پنهان، مادر به سپـیدای سحـر، ظلمت ما را بکشان ای شب قـدر خدا! نـور بیـفـشـان مـادر صف به صف خیل ملائک به تماشای قنوت خانهمان مثل هـمیشه پُـر مهـمان مـادر تا که از برکـت رزقـت ببرد میـکـائـیل گوشهچشمی کن و دستاس بچرخان مادر بغض تو، بغض نبی، بغض پدر در دلشان آه از این چند نفر روی بگـردان مـادر
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
گلهای عـالـم را معـطـر کـرده بویت ای آن که میگردد زمین در جستجویت یادش بهخیر آن روزها ریحان به ریحان میچید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت سیـارههـا را در نـخی میچـیـدی آرام میساخـتی تـسبـیحی از خاک عمویت برداشتند از سفـرهات نان، مردم شهر جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت درهای رحـمـت بـاز میشد با دعایت دردا که میبـسـتـند درها را به رویت تـاریـخ میدانـد فـدک تـنهـا بهـانهست وقـتی بـهـشت آذیـن شـده در آرزویت وقتی منزه گـشته خاک از سجدههایت وقتی مطهّـر میشـود آب از وضویت چادر حـمـایل میکـنی از حق بگـویی حتی اگر یک شـهـر بـاشد روبـرویت برخـاسـتـی با آن صـفـتهـای جـلالی این بار آتش میچکید از خلق و خویت حتی زمـان میایـسـتـد از این تـجـسـم تو سوی مسجد میروی، مسجد به سویت از هـای و هـو افـتـاد دنـیـا با سکوتت دنیا به آرامش رسـید از های و هویت از بانگ بـسـم الله الرحـمن الرحـیمت از شــکــوههــایِ الــذیــن آمــنـــویـت تو خطبه میخواندی و میلرزید مسجد ذرات عـالـم یـکصـدا لـبـیـک گـویت خطبه به اوج خود رسید آنجا که میریخت مدح علی، حیدر به حـیدر از گـلـویت گفتم علی... او قطره قطره آب میشد آن شب که روشن شد سپیدیهای مویت آن شب که زخم تو دهان وا کرد، آرام زخم تو آری زخم... آن رازِ مگـویت هنگام دفن تو علی با خویش میگـفت رفتی ولی پـایـان نـمییـابـد شـروعت
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
سـر مـیگـذارد آسـمــان بـر آسـتـانـت غـرقـیـم در دریـای لـطـف بیکـرانت محـبـوبتر از هر کـسی نزد رسـولی آغـوش او هـمـواره میشد مـیـزبـانت چون مادری دلسوز، مرهم مینشاندی بر زخـم او بـا دسـتهـای مـهـربـانت نـور پدر وقتی که شد خـامـوش دیگر تاریک شد، تاریکِ تـاریک آسـمـانت حق علی را غصب کردند و پس از آن انـداخــتـنـد آتـش بـه جــان آشــیــانـت میسوختی در شعـلههای کـیـنههـاشان آه از دلـت آه از دل آتــشــفــشـانـت... با دستهای بـسته حـیـدر را که بردند با چـشم خود انگـار دیدی رفت جانت پشت سر حیدر خودت را میکـشاندی آه از تن مـجـروح و از اشـک روانت هجده بهار از عمر تو تنهـا گـذشت آه نـاگـاه دیـدی میرسـد فـصـل خـزانـت پـیـچـیـد در خـانـه بـرای آخـریـن بـار بـوی تـنـور داغ و بـوی عـطـر نـانت بانو تو حتی بعد از اینکه پَـر کـشیدی بـودی به فـکـر کـودکـان نـیـمـهجـانت بند کـفـن وا شد تو با مـهـری فـراوان آغـوش وا کـردی بـه روی کـودکـانت آن کودکـانی که پس از تو رنج دیـدند ای کاش پـایـان داشت اینجا داسـتـانت یا لااقـل بـانـو نـمیرفـتی تو ای کـاش آن روز در گــودال بــا قــدّ کــمــانـت دیدی حسینت را که تنها و غریب است دیدی که غرق خون شده اینک جوانت با نـاله تا گـفـتـی بُـنـَیَّ عـرش لـرزیـد عالم همه حیران شد از صبر و توانت گفتی که آبت هم ندادند، آسمان سوخت وقـتی شـنـید این واژهها را از زبـانت
: امتیاز
|